-
سرها همه سرشلوغ ! این خیلی بد
-
اصلاح کنید ! می شمارم تا صد
-
تا خواست که بشمرد ، به فرمانش تیغ
-
آمد سر هر درخت را از ته زد.
از اوّل صبح ، فکر سر ، در سر داشت
البته سری ، که چکّه ای دیگر داشت
بین سر و ماشه ، انتخابی سخت است
دست از سَر ِ ماشه ی تُفنگش، برداشت.

امیر اسدیان / دبیر آموزش و پرورش همدان
یک قطره ی اشک از سَر ِ زاری نیست
چشمی همه خون فشان ِ رگباری نیست
از بس که عزا بر سَر ِ ما می ریزند
کو فرصت زاری ؟ که عزاداری نیست.
این سنگدلی ست ، سنگ می فهمد ، بس
کُشتار چنین ! تُفنگ می فهمد ، بس
خونریزی این جراحت عمدی را
در پوست ، فقط پلنگ می فهمد ، بس