هوشنگ ابتهاج سایه شعر و غزل امروز در بیمارستانی در آلمان به علت مشکلات کلیوی بستری شده است. یلدا ابتهاج، فرزند استاد، به دوستداران این شاعر بلند آوازه مژده داده است که استاد ابتهاج به زودی از بیمارستان مرخص می شود. در کنار این خبر خوب، اما در هر سو نظر می افکنیم درد و رنج در سرزمین ما بارش بی هنگام دارد. دردی که باز به تعبیر سایه چگونه می شود آن را گفت و بیان کرد و به تصویر کشید و اساسا «درد آتش را چه می داند کسی؟» هفتاد روز است که #اسکندر_لطفی، #رسول_بداقی، #مسعود_نیکخواه، #شعبان_محمدی، #جعفر_ابراهیمی و #محمد_حبیبی در کنج محبس به اسارت در آمده اند. «دست بر دار از این در وطن خویش غریب» چه مصداقی بالاتر از زندانی کردن این یاران صنفی می تواند داشته باشد؟ تک تک این دوستان دو دهه است برای مطلوب شدن نظام آموزشی ایران، کمک به تحصیل کودکان کار، فقیر، بی سرپرست و بدسرپرست و حاشیه نشین، تلاش مستمر نموده اند و برای کمک و امداد در مناطق سیل زده و زلزله زده و استان های محروم، از هیچ تلاشی فرو گذار نکرده اند و همه مضایق و سختی ها را به جان خریده اند و زندگی مشقت بار اقتصادی و رنج های دیگر را بر دوش کشیده اند. امروز اما می بینیم هر خدمتی که کردند بی مزد بود و منت اما یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت! البته تعجب نباید کرد وقتی با جمعیت امام علی و آن همه کارنامه روشن آنگونه برخورد کردند و به پاس آن همه حسنات و خدمات منحلش کردند بی آنکه کمترین دغدغه، مسئولیت و تعهدی برای رنجوران چشم به راه کمک قائل شوند، گواه تلخی است که ثابت می کند ما با چه قومی طرف حساب شده ایم.
سوران و رسول و جعفر و محمد و شعبان و مسعود، هزینه زندگی شرافتمندانه و دغدغه آینده فرزندان ایران را، امروز در سلولهای ۲۰۹ اوین می دهند. لحظات تنهایی و بی زمانی را با تمام وجود به جان خریده اند. آن سوی سلول ها، روز با شب یکی است و تمییز این دو از سوی زندانی ممکن نیست. تنها چشمه ی زاینده ی امید است که در حائل میان روز و شب، آرمان های بلند صنفی و عدالت آموزشی و اقتصادی و شقوق دیگر آن را به روشنی به فرداها پیوند می زند و مژده خورشید و طلوع صبح را معنابخش تنهایی های دیوارهای به تماشا نشسته می کند. معلمان دربند هراسی از دیوارها و سلول ها ندارند. تمام هراسشان از تباهی و شومی آینده این سرزمین و هویت ملی و فرهنگی ماست. آن سوتر در عادل آباد شیراز زحمتکشی متواضع و دلیر به نام
#محمد_علی_زحمتکش، جانباز شیمیایی جنگ، با آن تن نحیف و لاغر خویش ده روز است جسم بیمار و مجروحش را به اعتصابی سخت سپرده است. «من چه گویم که غریب است دلم در وطنم» آیا معنایی جز این دارد؟ در خراسان پیر خستگی ناپذیر کنشگران صنفی، و از بنیانگذاران کانون صنفی خراسان مهندس #هاشم_خواستار علی رغم بیماری و کهولت، بدون مرخصی چند سالی است که سرافرازانه اندر حصار زندان حسرت یک آخ را بر حصار افکنان به آرزو بدل کرده است. در خراسان معلمان دیگری هم صرفا برای بیان عقایدشان زندانیند #محمد_حسین_سپهری و #جواد_لعل_محمدی در چارچوب حقوق شهروندی و قانون اساسی، سخنانی گفته اند اما با تفسیری موسع که به بسط مجرمیت شهروندان یاری رساند، اینک در کنج زندانند.
آری غریبانه به یاد وطن و دردهایش ناله سر می کنیم اما نیک آگاهیم که «عاقبت مژده نصرت رسد از پیرهنم»